>>محمد توکلی ( یکشنبه 89/10/19 :: ساعت 4:34 عصر)
میگم مسافرم دلیجان عشقم و ساختم
میگی تنها نرو دل و به دلواپسی باختم
میگی همسفر و از جنس پاک عشق و نورن
امید وآرزو های منن سنگ صبورم
تو که درد جدایی از وطن رو خوب میدونی
دلم می خواد که با من این لالایی رو بخونی
که دلیجان سفرت خوش برو روز و شبت خوش
طپشهای دلم پشت وپناهت برو عاقبتت خوش
دلیجان سفرت خوش برو روز و شبت خوش
طپشهای دلم پشت وپناهت برو عاقبتت خوش
نگو تنها نرو تنها که نیستم دلم روحم امید وآرزوهام همه هستن
همان احساس ها ی شکننده که در دست زمانه نشکستن
تورو قسم میدم من ودعا کن واسه رسیدنم خدا خدا کن
میرم دریا کنارم وببینم واست یه موج از دریا می چینم
میارم روح تشنه ی تو رو سیراب ببینم
میخوام برم نمی خوام وطن و تو خواب ببینم
دلیجان سفرت خوش برو روز و شبت خوش
طپشهای دلم پشت وپناهت برو عاقبتت خوش
دلیجان سفرت خوش برو روز و شبت خوش
طپشهای دلم پشت وپناهت برو عاقبتت خوش