ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تورا ... خبر از سرزنش خار جفا نیست تورا
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تورا ...التفاتی به اسیران بلا نیست تو را
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تورا ... با اسیر غم خود رحم چرا نیست تورا؟
فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود...
جان من، اینهمه بی باک نمیباید بود...
همچو گل چند به روی همه خندان باشی؟ ... همره غیر به گلگشت و گلستان باشی؟
هر زمان با دگری دست و گریبان باشی؟ ... زان بیاندیش که از کرده پشیمان باشی
جمع با جمع نباشند و پریشان با شی... یاد حیرانی ما آری و حیران باشی
ما نباشیم، که باشد که جفای تو کشد؟
به جفا سازد و صد جور برای تو کشد؟
شب به کاشانه ی اغیار نمیباید بود ... غیر را شمع شب تار نمیباید بود
همه جا با همه کس یار نمیباید بود ... یار اغیار دل آزار نمیباید بود
تشنه ی خون من زار نمیباید بود ... تا به این مرتبه خونخوار نمیباید بود
من اگر کشته شوم باعث بد نامی توست
موجب شهرتو بی باکی خود کامی توست
دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد ... جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد ... هیچ سنگین دل بیداد گر این کار نکرد
این ستمها دگری با من بیمار نکرد ... هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مردم، آزار مکش از پی آزردن من
جان من سنگدلی، دل به تو دادن غلط است ... بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
چشم امید به روی تو گشادن غلط است ... روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است
رفتن اولی است ز کوی تو، ستادن غلط است ... جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است
تو نه آنی که غم عاشق زارت باشد
چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست ... عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست ... خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست
ازجفای تو بدینسانم و تدبیری نیست... چه توان کرد؟ پشیمانم و تدبیری نیست
شرح درماندگی خود به که تقریر کنم؟
عاجزم، چاره ی من چیست؟ چه تدبیر کنم؟
نخل نو خیز گلستان جهان بسیار است ... گل این باغ بسی، سرو روان بسیار است
جان من، همچو تو غارتگر جان بسیار است ... ترک زرین کمر موی میان بسیار است
بالب همچوشکر،تنگ دهان بسیاراست ... نه که غیر از تو جوان نیست، جوان بسیار است
دیگری اینهمه بیداد به عاشق نکند
قصد آزردن یاران موافق نکند
مدتی شد که در آزارم و میدانی تو ... به کمند تو گرفتارم و میدانی تو
از غم عشق تو بیمارم و میدانی تو ... داغ عشق تو به جان دارم و میدانی تو
خون دل از مژه میبارم و میدانی تو ... از برای تو چنین زارم و میدانی تو
از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز
از تو شرمنده ی یک حرف نبودم هرگز
ادامه دارد...