توی قاب خیس این پنجره ها
عکسی از جمعهء غمگین می بینم
چه سیاهه به تنش رخت عزا
تو چشاش ابرای سنگین می بینم
داره از ابر سیاه خون میچکه
جمعه ها خون جای بارون میچکه
نفسم در نمیاد جمعه ها سر نمیاد
کاش می بستم چشامو این ازم بر نمیاد
داره از ابر سیاه خون میچکه
جمعه ها خون جای بارون میچکه
عمر جمعه به هزار سال میرسه
جمعه ها غم دیگه بیداد میکنه
آدم از دست خودش خسته میشه
با لبای بسته فریاد میکنه
داره از ابر سیاه خون میچکه
جمعه ها خون جای بارون میچکه
جمعه وقت رفتنه موسم دل کندنه
خنجر از پشت می زنه اون که همراه منه
داره از ابر سیاه خون میچکه
جمعه ها خون جای بارون میچکه
لالایی کن بخواب
خوابت قشنگه
گل مهتاب شبا هزارتا رنگه
یه وقت بیدار نشی از خواب قصه
یه وقت پا نذاری تو شهر غصه
لالایی کن مامان چشمهاش بیداره
مثل هر شب لولو پشت دیواره
دیگه بادبادکت نخ نداره
نمی رسه به ابر پاره پاره
لالایی کن لالایی کن
مامان تنهات نمی ذاره
دوست داره دوست داره
میشینه پای گهواره
همه چی یکی بودو یکی نبوده
به من چشمات میگه
دریا حسوده
اگه سنگ بندازی
تو اب دریا
میاد شیطون با من
به چنگ و دعوا
دیگه ابرا تو رو از من میگیرن
بالای باغچمون بی تو میمیرم
لالایی کن لالایی کن
مامان تنهات نمی ذاره
دوست داره دوست داره
میشینه پای گهواره
لالایی کن لالایی کن
مامان تنهات نمی ذاره
دوست دارم دوست داره
میشینه پای گهواره
لالایی کن لالایی کن
مامان تنهات نمی ذاره
دوست دارم دوست داره
میشینه پای گهواره
عاشق گل گفتناتم
گل روتو گل نداره
پیش تو گل مثل خاره
همه دنیا به چشمم
با همین یه گل بهاره
هرچی تو نوشتی خوندم
بیخودی نیست زنده موندم
هرچی گفتی من شنیدم
چیزی جز عشقت ندیدم
عاشق گل گفتناتم
بی قرار درد دل شنفتناتم
گل نیلوفر آبی
پشت پلک من می خوابی
باشی آفتابی خصوصی
رو تن خودم بتابی
واسه خودم بتابی
آروم آروم بازی بازی
با دل تنگم میسازی
می بری با اسب بالدار
سفر دور و درازی
گل نیلوفر آبی
پشت پلک من می خوابی
باشی آفتابی خصوصی
رو تن خودم بتابی
واسه خودم بتابی
فاصله افتاده بین من و تو
دستامون نمیرسن به همدیگه
اینو بغض تو نگفت
اینو قلب من میگه
اینهمه سال دوری
دوری و بی خبری
من گرفتار قفس
تو پی دربدری
من به یک آینه دلخوش
تو به سایه ها امیدوار
من به غربت تو مدیون
تو از این غریب طلبکار
فاصله افتاده بین من و تو
دستامون نمیرسن به همدیگه
اینو بغض تو نگفت
اینو قلب من میگه
دست من نیست گاهی وقتا
روزم آفتابی نمیشه
حتی با معجزه عشق
آسمون آبی نمیشه
دست من نیست گاهی وقتا
تلخ و بی حوصله میشم
بین ما، بین من و تو
من خودم فاصله میشم
دست من نیست
دست من نیست
یه شبایی باد و بارون
می زنه به برگ و بارم
اون شبا هوای آشتی
حتی با خودم ندارم
یه روزایی ابر تیره
منو می بره از اینجا
می بره اونور دیروز
گم میشم اون دور دورا
دست من نیست گاهی وقتا
روزم آفتابی نمیشه
حتی با معجزه عشق
آسمون آبی نمیشه
دست من نیست
دست من نیست
دست من نیست
دست من نیست
بشنو,همسفر من.
از این قصه ی تلخ,راه دشوار.
ای تو,تک چراغ این شب تار.
این که گذشتن از کنار قصه ها نیست.
این که یک تصویر از سقوط آدما نیست.
ما بی تفاوت به تماشا ننشستیم.
ما خود دردیم,این نگاهی گذرا نیست.
بشنو,همسفر من.
با هم رهسپار راه دردیم.
با هم,لحظه ها را گریه کردیم.
ما با صدای بی صدای گریه سوختیم.
ما از عبور لحظه لحظه قصه ساختیم.
از مخمل درد به تن عشق جامه دوختیم.
ما عجز خود را باهم و بی هم شناختیم.
شاید در این راه,اگر با هم بمانیم.
وقت رسیدن شعر خوشبختی بخوانیم.
بشنو,همسفر من.
بشنو,همسفر من.
آسمون روى خونم آبى نیست
شعله ى چراغ من آبى نیست
دیگه رنگ عاشقى تو نقاشى آبى نیست
توى جوى کوچمون آب زلال آبى نیست
ما مى خوایم آبى باشیم
ما مى خوایم عاشق باشیم
دیگه توى دیگ سیاه خون و خشونت نجوشه
رنگ خون آبى بشه مثل خون تو رگ
شب آبى رنگ دریا رنگ عشق
رنگ چشم مهتاب رنگ آبى عشق
اگه توى جوى کوچه آب سیاه آبى بشه
اگه رنگ نقاشى تو نقاشى آبى بشه
قلم و وردار ویه عشق بکش
خون و از نقاشى بردار ، گلاى آبى بکش
زه و از کمون بکش ، زندون تو آسمون ابى بکش
زندون و تو آسمون آزاد بکش
من کویرم ای خدا با حسرت یه قطره آب
یه عمر که دریا رو از دور می بینم تو سراب
بهار برام یه اسمه یه اسم کهنه تو کتاب
حرف من با آسمون چرا می مونه بی جواب
خدایا خدایا کویرم کویرم
بگو ابر بباره می خوام جون بگیرم
اگه بارون بباره
اگه بارون بباره
آروم آروم و نم نم
رو لب خشک تشنم
گیسوی سبز جنگل تنم و می پوشونه
پرنده رو درختام می سازه آشیونه
خدایا خدایا کویرم کویرم
بگو ابر بباره می خوام جون بگیرم
اگه بارون بباره
اگه بارون بباره
آروم آروم و نم نم
رو لب خشک و تشنم
گیسوی سبز جنگل تنم و می پوشونه
پرنده رو درختام می سازه آشیونه
خدایــــــــــــا خدایــــــــــــا
بمان برای من بمان
دو چشمت آسمان من
ببین ترانه ی وفا نشسته بر لبان من
بیا که جز تو بی وفا ندارم به جز تو آرزو به سر
سفر نکن بیا برات یه شهر آرزو ببر
بیا که با تو زنده ام
امید و آرزوی من
ببین که بی تو خسته ام
بیا بیا به سوی من
بیا که جز تو بی وفا ندارم به جز تو آرزو به سر
سفر نکن بیا برات یه شهر آرزو ببر
بمان برای من بمان امید دل نواز من
بگو به من
بگو به من
چرا خسته ای ز من
بیا که جز تو بی وفا ندارم به جز تو آرزو به سر
سفر نکن بیا برات یه شهر آرزو ببر
در انتظار دیدنت به دشت غم نشسته ام
رها نکن دل مرا بیا که دل شکسته ام
بیا که جز تو بی وفا ندارم به جز تو آرزو به سر
سفر نکن بیا برات یه شهر آرزو ببر